نامه ها٬ شماره ۵۵
سياوش دانشور

يک مهاجر افغانى ام!
باسلام. یکی از مهاجرانی که در ایران و در سال 1366 در شهر مشهد به دنیا آمدم که ای کاش هرگز به دنیایی که هر گوشه ای از آن مصیبت و رنج هست نمی آمدم. بعد از هفت سال زندگی بر روی کره خاکی که با مرزهای جغرافیایی ازهم جداشده اند و به نامهای مختلف نامگذاری شده اند٬ و یکی از آنها که ایران نامیده می شود و مرا در خود جای داده بود٬ در آنجا وارد اولین کلاس درس در دوره ابتدایی شدم.
جمهوری اسلامی ایران که بیشتر شبیه زندان برای مهاجران افغان بود نه یک سرپناه و حامی. بعد از 5 سال درس خواندن در دوره ابتدایی به دوره راهنمایی راه پیدا کردم. دوره ای که کم کم با مشکلات زندگی آشنا می شدیم. مشکلاتی که برای ما محسوس تر نسبت به نوجوانان ایرانی بود. مشکلاتی از قبیل راه ندادن افغانها به مدارس و یا پرداخت هزینه های سنگین برای ادامه تحصیل در دوره راهنمایی و دبیرستان. البته هرچقدر سطح تحصیل بالاتر میرفت باید مقدار هزینه پرداختی نیز بیشتر میشد. یعنی برای هر سطح تحصیل مقدار هزینه تعیین شده بود. برای افغانها که اکثرا کارگری میکردند (زیرا افغانها اجازه بازکردن مغازه یا کار شخصی را نداشتند) پرداخت چنین هزینه هائی دشوار و یا ناممکن بود. مخصوصا برای پدرانی که دارای فرزندان بیشتر بودند٬ مجبور بودند تا هزینه ها را چند برابر پرداخت کنند و کسانی هم را میشناختم که به خاطر نداشتن بودجه کافی مجبور بودند تا فرزندانشان را از ادامه تحصیل بازدارند. در صورتی که درس خواندن در مدارس دولتی در هر جای دنیا رایگان است. البته در ایران نیز چنین است منتها برای افغانها چنین نبود.
نکته دیگر اینکه افغانها از چندی بدین سو از تحصیل در دانشگاه نیز محروم شده اند. آیا این رسم هم نوعی هست؟ البته قوانین این چنین برای افغانها زیاد وضع شده است. یکی دیگر ازاین قوانین شوم پرداخت هزینه های سنگین برای ادامه حیات در کشور جمهوری اسلامی ایران است. (ادامه حیات گفتم زیرا در شرایطی افغانها به ایران مهاجر شدند که دیگر شرایط زنده بودن درافغانستان مهیا نبود و جسم و جانشان باخطر مرگ روبرو بود و ایران و پاکستان تنها کشورهای کم هزینه از نظر مهاجرت محسوب می شدند.) افغانها مجبور به پرداخت مالیاتهای سنگین برای زنده بودن نه زندگی کردن در ایران بودند. واگر این هزینه های گزاف را پرداخت نمی کردند مجبور به ترک ایران می شدند. لازم به ذکر است که سازمان ملل متحد سالانه مبالغ هنگفتی را به ایران پرداخت می کرد تا دولت جمهوری اسلامی افغانها را مجبور به ترک خاک این کشور نسازد. ولی بازهم شاهد اخراج افغانها با وضعیت غیر انسانی بودیم. یکی را از خانه اش بیرون میکشیدند و به جرم افغانی بودن دستبند میزدند٬ دیگری را از محل کارش با کتک و رویه حیوانی می بردند و زحمتکشان دیگری را از بالای آسمان خراشهای که مشغول فروختن نیروی کار خود در برابر غذا بودند به پایین می انداختند و روح آنان را به زور از جسمشان خارج می ساختند.
در کدام کتاب و در کدام مذهب و دین چنین نوشته است؟ دولتی که دم از رعایت حقوق بشر می زند و هر روز چندین انسان را با طناب دار روحشان را از جسمشان خارج میسازد که این خود یکی از دلایل محکم بر نقض حقوق بشر می باشد. دولتی که نظام آن کاملآ امپریالیستی البته به شیوه آخوندی می باشد. فاشیستهایی که عبا می پوشند و عمامه برسر می گذارند و بر چهره خود نقاب عدالت را می نهند و در کمال بی عدالتی تبعیض میان انسانها قائل میشوند. وجود کارگران افغان را موجب افزایش سطح بیکاری در ایران می دانند و به مانند حیوان با آنها بر خورد می کنند. در کجا و در کدامین کتاب چنین آمده است که جمهوری اسلامی ایران از آن پیروی میکند؟ به راستی شرم آور است.
دولت جمهوری اسلامی ایران به هیچ وجه اجازه نمی دهد پسر افغان با دختر ایرانی ازدواج کند و یا برعکس و قوانین بسیار دشواری را در این خصوص وضع کرده است. از طرفی تبلیغات منفی علیه افغانها راه اندازی میکند و در اثر این تبلغات پدر و مادر ایرانی حاضر نمی شود که دختر و یا پسرشان با یک جوان افغانی که شاید تنها آرزویش رسیدن به عشقش باشد از دواج کند. تا عشقی که در دل جوانی هست نافرجام بماند و حال عاشق بیچاره چه خواهد شد که خودم نیز یکی از دلدادگانم.
بیایید دست به دست هم دهیم دنیا را کنیم آباد. تبعیض و تعصب را از دلها بشوییم٬ بیایید مرزهای جفرافیایی را از میان برداریم و به دنیایی بهتر بیندیشیم و برای رسیدن به آن بکوشیم. دنیایی بهتر بسازیم. دنیایی پر از صلح٬ پر از عدل و انصاف و بدون هیچگونه تبعیض و نژاد پرستی. به امید دنيایی بهتر! امضاء: مرگ بر تبعیض

"مرگ بر تبعيض" عزيز٬
نامه شما بيانى از زندگى واقعى شهروندان افغانستانى و عميقا دردآور است. زندگى اى که به قول شما زندگى نيست٬ تلاش براى زنده ماندن است. راستش در تمام کتابهاى دينى و مذهبى و ناسيوناليستى کمابيش چيزهائى نوشته شده است که نتيجه عملى اش همين است که ميبينيد. راسيسم و "خارجى" ستيزى تنها در عملکرد عده اى کله تراشيده و جريانات رسما فاشيست خلاصه نميشود. راسيسم و اعمال تبعيض براساس محل تولد و "خارجى" بودن يک رکن ايدئولوژى و سياست سرمايه دارى است. نميتوان مخالف تبعيض و نابرابرى و راسيسم و سياستهاى پاکسازى قومى و فاشيستى بود اما ريشه اين مسائل را در ماهيت نابرابر و تبعيض گر سرمايه دارى جستجو نکرد. مذهب و ايدئولوژيهاى رنگارنگ ناسيوناليستى و پان ايرانيستى و فاشيستى از همين منشا مادى و طبقاتى نيرو ميگيرند و سياست منحط شان را برهمين بستر واقعى تبعيض و نابرابرى متکى ميکنند. کار اينها مرمت دائم نظام متکى بر تبعيض است.

دنياى انسانى و عارى از ستم و تبعيض و استثمار و نژادپرستى٬ ممکن و ضرورى و مبرم است. تحقق اين ضرورت اجتماعى و مبرميت سياسى وظيفه نيروهاى فعاله آنست. وظيفه طبقه کارگر و حزب کمونيستى اش است. بايد براى ساختن اين دنيا به صف کمونيسم کارگرى پيوست. از شما دعوت ميکنم همراه با دوستانتان به صف حزب بپيونديد تا همراه با کارگران و مردم آزاديخواه و برابرى طلب در ايران عليه ارتجاع اسلامى و نظام سرمايه دارى و ستم و تبعيض و فقر و فلاکت مبارزه کنيم. موفق و پيروز باشيد.

در عمل چکار ميکنيد؟
حرفهاى شما و منصور حکمت در تئورى عالى است. اما براى آن چکار ميخواهيد بکنيد؟ مثلا شما بدرست عليه جنگ و تحريم اقتصادى حرف زديد. اما با خانمى حرف ميزدم ميگفت: "شعار نه جنگ و کشيدن مردم عليه جنگ به خيابان٬ عملا چيزيست که جمهورى اسلامي هم ميخواهد و ميخواهد اعتراض مردم را تحت الشعاع اين موضوع قرار دهد. برجسته کردن اين موضوع به انحراف کشاندن اعتراض مردم است. يلدا.

يلدا عزيز٬
اگر فعاليت حزب را در ايران دنبال کنيد٬ ميبيند که ما چکار ميکنيم. کار ما متشکل کردن کمونيستها و فعالين کارگرى است. کار ما سازماندهى مبارزات کارگرى و ناظر کردن سياست کمونيستى و کارگرى برآنست. کار ما مقابله با سياستهاى دست راستى و نقطه سازشها و دادن راه حل مستقل براى پيشروى مبارزه عليه ارتجاع اسلامى است. ما کارهاى زيادى ميکنيم که هر کمونيست و فعال جنبش سوسياليستى طبقه کارگر على القاعده انجام ميدهد. درعين حال يک کار مهم ما نقد افکار و آرا و سياستهائى است که منفعتى به حال کارگر و مبارزه سوسياليستى ندارد. چه سياستهائى که راسا توسط کمپ راست طرح ميشود و چه سياستهائى که با نام و در دفاع از کارگر و آزادى مطرح ميشود.

در مورد مسئله جنگ٬ حزب قطعنامه مفصل و روشنى دارد. از شما دعوت ميکنم اين قطعنامه و مباحث پيرامون آن را در آرشيو نشريه يک دنياى بهتر مطالعه کنيد. شعار ما "عليه جنگ٬ عليه تحريم٬ زنده باد آزادى و برابرى و رفاه" بود. ما از مخالفين سرسخت تحريم اقتصادى بوديم و هستيم و معتقديم که سياست تحريم تنها جمهورى اسلامى و مشتى سرمايه دار نوکيسه را تقويت ميکند و دودش به چشم مردم محروم ميرود. اگر کسى فکر ميکند بايد در مقابل سياست تحريم سکوت کرد تا شايد نتايج آن مردم را عاصى کند و به مبارزه شان وادارد٬ چنين کسى عليرغم هر نيت خيرى که داشته باشد و يا هر علاقه وافرى به اعتراض عليه رژيم داشته باشد٬ دارد حرفهاى ديک چنى را تکرار ميکند. تازه امثال ديک چنى يک پرانتز هم باز ميکند؛ ميگويند بر مشقات تحريم براى مردم واقفند اما اين تنها "راه حل" اعمال فشار است.  يا کسى که ميگويد "جنگ مهم نيست"٬ "عمده اش نکنيد"٬ "جمهورى اسلامى مهم است"٬ دارد قلفتى موقعيت و زندگى و مبارزه کارگرى و جنبشهاى اجتماعى و اساسا مردمى که مورد تهاجم حمله نظامى احتمالى قرار ميگيرند را از پنجره بيرون مى اندازد تا به نفع تضعيف رژيم در دلش قند آب کند. اين سياست يک جريان غير مسئول و ناتوان است که همان ضد رژيمى گرى محدودش را نيز٬ حال رسما يا تلويحا٬ به قدرت تهاجم نظامى گره ميزند. يک سياست اصولى مخالف با جنگ احتمالى٬ که ما همان دوره چنين احتمالى را رد ميکرديم٬ سياست نفى خطر جنگ از موضع منافع مبارزه مستقل مردم عليه حکومت اسلامى٬ و همينطور سياست روشن در صورت وقوع جنگ است. شما نميتوانيد سوت بزنيد و خودتان را به کوچه على چپ بزنيد در شرايطى که کل جامعه نگران رويداد مهمى است. يک وجه چنين سياستى فقدان يک استراتژى کمونيستى مبتنى بر شکست تروريسم دولتى و سياستهاى نظم نوينى و پيروزى کارگرى در ايران است. نداشتن هر دوى اينها٬ بناچار٬ يا جريان مربوطه را موئتلف رسمى و غير رسمى آمريکا ميکند و يا از موضع ناسيوناليسم ضد امپرياليستى در کنار رژيم اسلامى قرار ميدهد. کسى که توان بسيج جامعه عليه جمهورى اسلامى و آمريکا براى نفى جنگ را ندارد و ميگويد "امروز جنگ مهم نيست جمهورى اسلامى مهم است٬" متحد تاکتيکى و خجول همان قطب است که اتفاقا در چنين اوضاعى يک قدم هم نميتواند عليه جمهورى اسلامى کارى بکند. چون با فرض وقوع جنگ٬ نيروهاى ضد جمهورى اسلامى که متحدين رسمى و سگهاى شکارى ارتش آمريکا هستند شانس بيشترى دارند تا نيروهائى که علنا نميتوانند از جنگ دفاع کنند. يک جريان مستقل که نه در کنار حکومت اسلامى است و نه در باد آمريکا خوابيده است٬ و اهداف و استراتژى کمونيستى معلومى دارد٬ در زمان جنگ و شرايط جديد تحميلى٬ همان استراتژى را در اشکال معين تر خود پيش ميبرد. قطعنامه حزب اين خطوط را بدقت ترسيم کرده است.

و بالاخره اينکه جمهورى اسلامى بعنوان يک دولت جنگ طلب و تروريست نميتواند موافق مردمى باشد که عليه جنگ و خواهان آزادى و برابرى اند. برخوردش با چپ در دانشگاه يک گوشه اين مسئله است. جمهورى اسلامى حتى به پاره هاى تنش که شعار صلح ميدادند و هدفشان اينبود که خود را در تقابل با جناح رقيب بالا بکشند ميدان نداد. مبارزه مردم البته اگر اين باشد که بگويند "عليه رژيم٬ زنده باد جنگ و حمله آمريکا"٬ ما بدون سرسوزنى ترديد محکم در مقابل اين سياست مى ايستيم. چنين مبارزه اى را نبايد گذاشت شکل بگيرد تا چه رسد که منحرفش کرد. سياست کمونيستى ما بميدان آوردن مردم عليه کل اين پديده و گرفتن ابتکار عمل و عوض کردن صورت مسئله سياست بود. موفق و پيروز باشيد. *